♥♥ عاشقانه ♥♥
♥ عـکس♥ اس ام اس♥ نامه♥ شعر♥ رمان و...عاشقانه♥


"ن"

هَميشـِـــہ اَز آمَدن "ن" بَر سر کَلـــِـــــمآت
مـــي تَرســـَــمـ.
نَــ دآشتـــَـ ن تُو...
نـَـ بُودَنـــ تُو...
نــَ مآندَنــــ تُو...
کآشـــ آيــن بآر حدآقــل دلِ وآژه برآيــَــمـ مــي سُوختـــــــــ
و خَبــَر ميــــدآد اَز نـَـ رفتــــ ن تُو....


یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:,

|
 

احساس من


 

ای کاش احساسم گلی می بود ، میریخت عطرش را به دامانت

یا مثل یک پروانه پر میزد ، رقصان به روی طاق ایوانت

ای کاش احساسم کبوتر بود ، بر بام قلبت آشیان میکرد

از دست تو یک دانه برمیچید ، عشقی به قلبت میهمان میکرد

ای کاش احساسم درختی بود ، تو در پناه سایه اش بودی

یا مثل شمعی در شبت میسوخت ، تو مست در میخانه اش بودی

ای کاش احساسم صدایی داشت ، از حال و روزش با تو دم میزد

مثل هزاران دانه برفی ، سرما به جان دشت غم میزد

ای کاش احساسم هویدا بود ، در بستر قلبم نمی آسود

یا در سیاهی دو چشمانم ، خاموش نمیگشت و نمی آلود

ای کاش احساسم قلم میگشت ، تا در نهایت جمله ای میشد

یعنی که “دوستت دارم”ی میگشت ، تا معنی احساس من میشد !


یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:,

|
 

هوای تو

 

می خواهم امشب از ماه قول بگیرم که هر وقت دلم برایت تنگ شد

 در دایره حضورش تو را به من نشان دهد

   می خواهم امشب با رازقی ها عهد ببندم

   هر وقت دلم هوای تو را کرد

   عطر حضور مهربان تو را با من هم قسمت کنند

   می خواهم امشب با دریای خاطره ها قرار بگذارم

که هروقت امواج پر تلاطم یادها خواستند قایق احساس مرا بشکنند

دست امید و آرزوی تو مرا نجات دهد

می خواهم امشب با تمام قلب هایی که احساس مرا می فهمند و می شنوند

پیمان ببندم که هر وقت صدای قلب بی قرار م را هم شنیدند

عشقم را سوار بر ضربانهای بی تابی به تو برسانند

 دوستت دارم نفسم


یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:,

|
 

ای همه ی نیاز من دوستت دارم

 

واقعا نمی دانم كه با چه بیانی زیبایی عشق تو را بسرایم

تمام غم های من با لبخندی كه بر لبهای شیرینت نقش می بندد از بین می رود

تمام شیرینی زندگی ام با كوچكترین غمی كه بر چهره تو می نشیند محو می شود

عشق من لحظه ای نیست كه در یاد تو و غرق در خیالت نباشم

گلم نمی دانم چطور بگویم كه چقدر دوستت دارم

و چه اندازه میزان محبت تو در دلم ریشه افكنده است

فقط آرزو میكنم كه زندگیم حتی برای یك لحظه هم كه شده

كوتاه شود و تمام آن را در كنار تو باشم

روز به روز كه می گذرد آتش محبتت در دلم بیشتر می شود

و من به خاطر این محبت تو از صمیم قلب می گویم كه

نیــــازمــ با تمــامــ وجـــود دوستت دارم


یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:,

|
 

از لبانم بشنو


از لبانم بشنو

زندگی رویا نیست

زندگی زیبایی ست

می توان

بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی

می توان در دل این مزرعه خشک و تهی بذری ریخت

می توان

از میان فاصله ها را بر داشت

دل من با دل تو ، از لبانم بشنو

زندگی رویا نیست

زندگی زیبایی ست

می توان

از میان فاصله ها را بر داشت

دل من با دل تو

هر دو بیزار از این فاصله هاست


شنبه 29 مهر 1391برچسب:,

|
 

دوست دارم عشقم

من با یه دنیا دلخوشی پیش تو موندگار میشم

شـبا بـه یـادت مـیخوابم بـا یـاد تـو بـیدار میشم


چقـدر بـه دنـبال چــشـات ایـنـور و اونــور اومــدم

بــرای پـیـدا کــردنـت بــه هـــر کـجـا ســر مـیـزدم


حــالا کــــه کــنـــارمــی هــــیـچ آرزویــــی نــدارم

تـموم هسـت و نـیـسـتمُ فـقط واسـه تـو مـیذارم


من می مـونم پیش تـو بـا یـه دنـیا عـشق و آرزو

اگــه تــوام مـثـــل منـی اگـــه دوســم داری بــگـو

هـر بـار نـگــاهــت میـکنم از بـار پیش قشـنگتری

بــا اون چــشـای مــهربـون منـو بــه رویــا میــبری


مـن بــا یــه دنـیا دلـخـوشــی تـو رو تــمنـا میکنم

هـر بــار تــو چشـمات یـه دونـه ستاره پیدا میکنم


شنبه 29 مهر 1391برچسب:,

|
 

هیچکس


چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشيد روی دکمه های پيانو .
صدای موسيقی فضای کوچيک کافی شاپ رو پر کرد .
روحش با صدای آروم و دلنواز موسيقی , موسيقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت .
مثه يه آدم عاشق , يه ديوونه , همه وجودش توی نت های موسيقی خلاصه می شد .
هيچ کس اونو نمی ديد .



ادامه مطلب

سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:,

|
 

پرسید چقد مرا دوست داری؟


پرسید چقدر مرا دوست داری ؟

سکوتی گفتم : دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقتم

عاشق یک عشق واقعی ، عاشق تو

عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری می کند

به عشق این لحظه های انتظار  دوستت دارم

به اندازه ی تمام لحظات زندگیم تا آخر عمر عاشقتم

به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم دوستت دارم

به عشق اینکه گاهی با تو و  گهگاهی به یاد تو ، در زیر باران قدم میزنم

عاشق بارانم

به عشق آمدن باران و به اندازه ی تمام قطره های باران دوستت دارم

  به عشق تو به آسمان پر ستاره خیره می شوم

به اندازه ی تمام ستاره های آسمان دوستت دارم

به عشق دیدنت بی قرارم 

  حالا که تو را دارم هیچ غمی جز غم دلتنگی ات در دل ندارم

به اندازه ی تمام لحظات بی قراری و دلتنگی دوستت دارم

من که عاشق چشم هایت هستم ، عاشق گرفتن دست های مهربانت هستم

 به عشق آن چشم های زیبایت  دوستت دارم
 
لحظه های عاشقی با تو چقدر شیرین است

آن گاه که با تو هستم یک لحظه تنها ماندن نفس گیر است

به شیرینی لحظه های عاشقی دوستت دارم

من که تنها تو را دارم ، از تمام دار دنیا فقط  تو را می خواهم

تو تنها آرزویم هستی

به اندازه ی تمام آرزو هایم که تنها تویی

به اندازه ی دنیا که می خواهم دنیا نباشد و تنها تو برای من باشی

به اندازه ی همان تنهایی که یا تنها با تو هستم

و

یا تنها به یاد تو هستم . ای عشق من

ای بهترینم  به عشق تمام این عشق ها  دوستت دارم

پرسیدم : به جواب این سوال رسیدی ؟

این بار او سکوت کرد

و

این بار او با چشم های خیسش به چشم هایم خیره شد

اشک هایش را پاک کردم و این سکوت عاشقانه هم چنان ادامه داشت

و

من باز هم گفتم : به اندازه ی وسعت این سکوت عاشقانه که بین ما برپاست


سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:,

|
 

دیار من


                       ز من مپرس کی ام یا کجا دیار من است

                                                                                       زشهر عشقم و  دیوانگی شعارمن است

                      منم ستاره ی شام و تویی سپیده ی صبح

                                                                                      همیشه سوی رهت چشم انتظارمن است

                      چو برکه از دل صافم فروغ عشق بجوی

                                                                                       اگرچه آیت غم چهره پرشیار من است

                      مرا به صحبت بیگانگان مده نسبت

                                                                                       که من عقابم و مردار کی شکار من است

                      دریغ سوختم از هجر و بازمرد حسود

                                                                                       درین خیال که دلدار در کنارمن است

                      درخت تشنه ام و رسته پیش برکه ی آب

                                                                                       چه سود غرقه اگر نقش شاخسار من است

                      به شعله ای  که فروزد به رهگذار نسیم

                                                                                       نشانی از دل پرسوز بی قرار من است

                      چو آتشی که گذارد به جای خاکستر

                                                                                      
زعشق ؛ این دل افسرده یادگار من است


سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:,

|
 

مفهومی برای عشق


سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:,

|
 

میمیرم اگه نباشی

دل تو دلم نیست دل من پیش تو گیره
دست خودم نیست دل من واست می میره


دل تو دلم نیست اون روزا دل بی قراره
دست خودم نیست طاقت دوری نداره


دل تو دلم نیست وقتی دستام و می گیری
گریم می گیره وقتی از پیشم تو میری


دست خودم نیست می دونم می خوام فدا شم
دل تو دلم نیست من می خوام مال تو باشم



با تو من همیشه تو رویام بی تو من غرق تمنام
میخوام دستاتو بگیرم ببین واسه عشقت میمیرم


تو بیا همسفر من باش به فکر چشم ترم باش
میخوام همدم من تو باشی میمیرم اگه نباشی


توی قلب من همیشه جاته زندگیه من دو تا چشاته
خونه ی دلم با تو بهاره آسمون من پر از ستاره


سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:,

|
 

از تو چه پنهان

       از تـو چـهـ پنهــانـ

           گــاهۓ برایـم آنقـدر خواستنـۓ مۓ شوۓ

                کـ شـروع مۓ کنم

                بـ شمــارش تکـ تکـ ثانیـهـ

                براۓ یکـ بار دیگـر رسیـدن

                بـ بوۓ تنتــ ...


سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:,

|
 

مرا بغل کن

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد
شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر
استفاده مى‌کردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد.

زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست
دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: مرا بغل کن.

زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد
با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود.

به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند،
شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.
زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.

شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که
گفتن همان جمله ى ساده ى "مرا بغل کن"
چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که
در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.

*عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست.

فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید


سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:,

|
 

خداحافظ



خدا حافظ بروعشقم برو که وقت پروازه

برو که دیدن اشکات منو به گریه میندازه

نگاه کن آخر راهم نگاه کن آخر جادست

نمیشه بعد تو بوسید نمیشه بعد تو دل بست


منو تنها بذار اینجا تو این روزای بی لبخند

که باید بی تو پرپرشه که باید از نگات دل کند


حلالم کن اگه میری اگه دوری اگه دورم

اگه با گریه میخندم حلالم کن که مجبورم


نگو عادت کنم بی تو که میدونی نمیتونم

که میدونی نفسهامو به دیدار تو مدیونم


فدای عطر آغوشت برو که وقت پروازه

برو که بدرقه داره منو به گریه میندازه


برو عشقم خداحافظ برو تو گریه حلالم کن

خداحافظ برو اما عزیز من حلالم کن


سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:,

|
 

دلم

مینویســــم نامه و روزی از اینجا میروم

با خیال او ولی تنهــای تنــــها میروم

در جوابم شاید او حتی نگویــد کیســــتی؟

شایـــد او حتی بگوید لایــق من نیســــــــتی!

مینویسم من که عمــــــری با خیانــــت زیستم

گاهی از من یـاد کـــــن اکنون که دیگـــر نیستم


سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:,

|
 

بغض

یــادم بــاشـــد ، امشب بعضی از آرزوهایمــ را دَم ِ در بگذارم
تــا رفتگـــر ببــــرد ! بیچــاره او ...
ما بقــی را هم نقــدا" بــا خود بــه گور می بـــرم
ما بقــی همــان
" آرزوی بــا تــو بودن " است
نتــرس جانکم !
حتــی آرزوی ِ داشتنت را هم بــه کســی نمی دهم ...


سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:,

|
 

درمونده

برو سراغ مـن نیـا مـا دیگــــه مردیم واسـه هـــم
حتی ازم خبـر نپـرس شـدم اسیـره دسـت غـم
نپـرس چـی اومـد بـــــه ســـــرم تـو کـه واسـت مهـم نبـود
دست خیانتت یک روز اتیـش کشیـــــد بـه هـرچـــــی بـود

بــــرو شـایـد تو نبـودت یـــه لـحظــــه آروم بگیــــــرم
ببیــــــن چــــــه کــــــردی بــــا دلــــــم نمیشـه آسون بمیـرم
حـالـا کــــــه تـو نفهــــــمیـدی چـرا چشـام تر بوده
الهـی آواره نشـی مثـــــــــــل منـــــــه درمـونده
الهـی آواره نشـی مثـل منه درمــــــونده


سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:,

|
 

هیچ رفتنی تو کار نیست

میگمــ خداحافظ

کهـ تو چشمــ تـَر کنی و بگـــی:

کجــآ؟ مگه دستــِ خودتهـ این اومدن و رفتن؟

کهـ سفت بغلمــ کنی و بــگی:


هیچ رفتــنی تو کار نیستــ


همین جـآ " به دلتـــ اشاره کنی" جاتهـ تا همیشه

آخرِ سرش محکمــ بگی: شیر فهم شد؟؟

و مَن، دل ضعفهـ بگیرم از این همه عاشقانهـ های ِ محکمت!!!


سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:,

|
 

آمد و رفت

آمد و قلب مرا دزدید و رفت

بی قراری های من را دید و رفت

او گمان می کرد من دیوانه ام

بر من و احساس من خندید و رفت

غنچه های عشق را از خاک جان

با تمام بی وفایی چید و رفت

دل به او بستم ولی افسوس،او

حال و روزم را کمی فهمید و رفت

باورم شد رفتنش اما عجیب

بعد از او ایمان من لرزید و رفت

خواستم برگردم و عاشق شوم

عشق هم دیگر زمن ترسید و رفت…

 

 

 

 


سه شنبه 24 مهر 1391برچسب:,

|
 

من یاد گرفته ام

من یاد گرفته ام

وقتی بغض می کنم

وقتی اشک می ریزم

منتظر هیچ دستــــــــــــــی نباشم

وقتی از درد زخم هایم به خودم می پیچم

مرهمی باشم بر جراحتــــــــــم
 

من یاد گرفته ام

که اگر زمین می خورم

خودم برخیــــــــــزم

من یاد گرفته ام راهی را بسازم به صداقت

من یاد گرفته ام

که همه رهگذرنــــــــد

همـــــــــــه

 


دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,

|
 

تنها ترین تنها منم

هرشب وقتی تنـــها می شم حس می کنم پیش منی
دوباره گریم می گیره انگار تو آغوش منی

روم نمی شه نگات کنم وقتی که اشــک تو چشمامه
با اینکه نیستی پیش من انگار دستات تو دستامه

بارون می باره و تو رو دوباره پیشم می بینم
اشک تو چشام حلقه می شه دوباره تنها می شینم

قول بده وقتی تنها می شم بازم بیای کنار من
شبای جمعه که میاد بیای سر مــزار من

دوباره باز یاد تو شد زمزمه ی نبودنم
ببین که عاقبت چی شد قصه ی با تو بودنم


دیگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم
رو سنگ قبرم بنویس تنهاترین تنها منم


دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,

|
 

یکدل باش...

رسم عاشقی این نیست که بگویی مرا دوست داری و بعد از مدتی مرا تنها بگذاری.
رسم عاشقی این نیست که مرا به اوج قله احساسات ببری و بعد مرا از همان جا رها کنی.
این رسمش نیست که پا به پای من بیایی و روزی رفیق نیمه راه شوی.
این رسمش نیست که قلبم را بگیری و آن را بازیچه خودت کنی.
این رسمش نیست که مرا در آغوش بگیری و هوس را به جای عشق برایم معنا کنی.

یکرنگ باش ای تو که ادعا میکنی عاشقترینی ، مغرور نباش ای تو که ادعا میکنی مرا دوست داری ، تو که میگفتی تنها مال منی ، پس چرا برای همه چشمک میزنی.
تو که میگفتی تنها در قلب منی ، پس چرا در قلب همه پرسه میزنی؟
وفادار باش ، ای تو که در آغاز آشنایی وفاداری در حرفهایت بود ، صادق باش ای تو که با دروغ مرا در دام خودت انداختی .

یکدل باش با دلی که تنها به عشق تو مانده و خطی سرخ بر روی همه کشیده.
تو که میگویی مرا دوست داری چرا اشکهایم را پاک نمیکنی ، چرا دلتنگم نمیشوی و مرا صدا نمیکنی؟
به خدا این رسم عاشقی نیست.


دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,

|
 

خوش به حال آسمون

خوش به حال آسمون

كه هر وقت دلش بگيره بي بهونه مي باره ...به كسي توجه نمي كنه ...

از كسي خجالت نمي كشه...مي باره و مي باره و... اينقدر مي باره تا آبي شه... ‌آفتابي شه...!!!

کاش... کاش مي شد مثل آسمون بود...

كاش مي شد وقتي دلت گرفت اونقدر بباري تا بالاخره آفتابي شي...

بعدش هم انگار نه انگار كه بارشي بوده

 

 


دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,

|
 

کاش میشد...

کاش میشد هیچ کس تنها نبود

کاش میشد دیدنت رویا نبود

گفته بودی با تو می مانم ولی...

رفتی و گفتی و اینجا جا نبود

سالیان سال تنها مانده ام

شاید این رفتن سزای من نبود

من دعا کردم برای بازگشت

دست های تو ولی بالا نبود

باز هم گفتی که فردا میرسی

کاش روز دیدنت فردا نبود

 


دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,

|
 

ای کاش...

كاـــــــــــش همه چي برعكس بود

 

كاـــــــــــش من تو بودم ، تو من!

 

كاــــــــــش ميشد لمست كنم

 

كاــــــــــش ميشد دستاتو بگيرم

 

كاــــــــش ميشد بغلت ميكردم و سفت ميچسبوندم به خودم

 

كاـــــــــش ميشد . . . . .

 

كاــــــــش مال من بودي ، كاـــــــــش مال هم بوديم

 

ميدونم كه خوب ميفهمي چي ميــــــــــگم !

 

كاــــــــش . . .


دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,

|
 

پشیمانی

تو از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟


دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی


تمام سعی تو كتمان عشقت بود در حالی


كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی


فقط یك لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد


چرا عاقل كند كاری كه بازآرد پشیمانی؟


دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,

|
 

نشد


به خــداحافــظـی تــلـخ تـو سـوگــنـد نــشــد
کـه تـو رفــتـی و دلـم ثـانـیـه ای بـنـد نـشـد


بـا چـراغـــــی هـمه جـا گـشـتـم و گـشـتـم در شـهـر
هـیــچ کـس ! هــیـچ کـس ایـنجا به تـو مانـنـد نـشـد


خواسـتـنـد از تـو بگویـنـد شـبـی شـاعـرها
عـــاقـبـت بـا قــلــم شــرم نوشـتـنـد : نـشـد


دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,

|
 

سکوت


وقتی بغضم شکسته شد
و نفس هایم
غرق شد در اندوه و بی تابی
فقط "سکوت" با من بود.
گاهگاهی که تنم
خسته از لحظه ها
به سوی تلخ ترین مرداب زندگی کشیده می شد
شب هایی که بالشم
خیس می شد از اشک شبانه حسرت
فقط
"سکوت" با من بود

 


دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,

|
 

به چه میخندی تو؟

به چه میخندی تـــــــــو؟
به مفهوم غم انگیز جدایــــــــــی؟
به چه چیـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــز؟
به شکست دل من یا پیروزی خویــــــــــــــــش؟
به چه میخنـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــدی؟
به نگاهم که چه مستانه تو را باور کــــــــــــــــــــــــ ـــــــــرد ؟
یا به افسونگری حرفهایت که مرا سوخت و خاکستر کــــــــــــــــــــــرد ؟
به دل سادهی من میخندی که دگرتا ابد نیز به فکر خود نیســــــــــــــــــــت ؟
خنده دار است بخنــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــد ...


دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,

|
 

قهر و بهونه

http://images.seemorgh.com/iContent2/Files/19002.jpg

همش تو فکر رفتنـــــــــی دیگه نگــــات نمیکنم

خیلی ازت بی خبــــــــــرم دیگه صـــدات نمیکنم

قهرمو بهتـر میدونـــی قهرهـــای مــــــن طولانیه

گل های دنیا رو هم بدی آشتی باهات نمیکنــم

به این زودی سفارشهام آب می شه از یادت میره

از سفــــــر هم وقتی بیایــی فکــری بــرات نمیکنم

من تورو خیلی دوســــــــت دارم یکی که اینو ندونه

دروغ میگــــــم اگه بگــــم شبهـــا دعـــات نمیکنم

                                               قــرار نبود تو بری و مـــن از تو بی خـــــبر باشـــم

                                                اخـــــر نامه هـــــام دیگه جونمـــــو فـــدات نمیکنم

 

شعرهای عاشقانمو میگم و پاره میکنم

                                                 بازی شطرنج چشات غرور شیشه ای مو شکست

نمی شه عاشقت نبود آخه کسی مثل تو نیست

                                                 نگاه به هیچ آسمونی جز چشات نمیکنم

بگو گناه من چیست که بی خبر موندم

                                                 مگه تو وقتی غم داری گریه به جای تو نمیکنم

بگو چرا میری سفر همش جاهای خیلی دور

                                                 مگه خودم زندگیمو ماه شبات نمیکنم

تا لحظه برگشتنت ستاره ها رو می شمرم

                                                  عاشقی زندونه و من فکر نجات نمیکنم

قهر و بهونه من روبذار پای عاشقی

                                                 محاله تو کاری بگی ,بگم برات نمیکنم

 


دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,

|
 

عشق تاریخ مصرف دارد؟

امروز روز دادگاه بود ومنصور ميتونست از همسرش جدا بشه.منصور با خودش زمزمه كرد چه دنياي عجيبي دنیای ما. يك روز به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمي شناختم وامروز به خاطر طلاقش خوشحالم.



ادامه مطلب

دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,

|
 

لیلی و مجنون

 

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بــی وضــــو در کوچـــه لیلا نشســـت

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فــــارغ از جـــام الــستــش کــــرده بــــود

ســجـده ای زد بـــر لــــب درگــاه او
پــــُر ز لـــیلــا شـــــد دل پـــــر آه او

گـــفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بــــر صلیب عـــشق دارم کرده ای

جـــــام لیلا را به دسـتـم داده ای
وندر این بازی شــکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیـلاســـــت آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم نکن
من کـــه مجنونم تو مــــجنونم نــکن

مــــرد ایــــن بـــازیــچـه دیگر نیستم
این تو و لـــیلای تو... مــــن نیستم

گــــفت ای دیــوانه لــیلایــــــت منم
در رگ پنهان و پـــیــدایـــت منـــــم

ســــالها بــــا جــــور لیلا ســـاختی
من کنارت بـــــودم و نـــشناخـــتی

عــشق لــــیلا در دلـــت انـــداختم
صد قمــــار عشق یکجا بـــاخـــتم

کـــــردمـــت آواره صــــحرا نـــــشد
گفتم عاقل می شوی اما نــشد

سوختم در حسرت یک یـا ربــت
غیر لیلا بــــــر نــــیــامد از لــبت

روز و شب او را صـــدا کردی ولی
دیدم امشب با مـنی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی
در حــــــریم خانه ام در می زنی

حــــال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش بـــاش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم


دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,

|
 

بیا عاشق شو

عشق، تصمیم قشنگی ست، بیا عاشق شو

نه اگر قلب تو سنگی ست، بیا عاشق شو

آسمان زیر پروبال نگاهت آبی ست

شوق پرواز تو رنگی ست، بیا عاشق شو

ناگهان حادثه ی عشق، خطر کن، بشتاب خوب من

این چه درنگی ست، بیا عاشق شو

با دل موش، محال است که عاشق گردی

عشق، تصمیم پلنگی ست، بیا عاشق شو

تیز هوشان جهان، برسر کار عشقند

عشق، رندی است، زرنگی ست،بیا عاشق شو

کاش در محضر دل بودی و میدیدی

تو بر سر عشق چه جنگی ست! بیا عاشق شو

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

صورت آینه زنگی ست، بیا عاشق شو

می رسی با قدم عشق به منزل، آری… عشق

رهوار خدنگی ست، بیا عاشق شو

باز گفتی تو که فردا!!! به خدا فردا نیست زندگی

فرصت تنگی ست، بیا عاشق شو

کار خیر است، تأمل به خدا جایز نیست!

عشق، تصمیم قشنگی ست، بیا عاشق شو


یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:,

|
 

رفتنت

رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن
 
ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن

 گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو
 
چشم هایم بی تو بارانیست حرفش را نزن

 آرزو داری که دیگر برنگردم پیش تو
 
راهمان با اینکه طولانیست حرفش را نزن
 
دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا
 
دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن
 
خورده ای سوگند روزی عهد ما را بشکنی
 
این شکستن نا مسلمانیست حرفش را نزن
 
حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج توام
 
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن

 


یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:,

|
 

آرزوی ساده

 

ازش پرسیدم بزرگترین آرزوت چیه؟
خندید و گفت: دیگه آرزویی ندارم، بهش رسیدم
خندم گرفته بود، گفتم نمیشه که! همیشه یه آرزوی دست نیافتنی هست!
گفت: همه چیزای دیگه ای که می خوام به اراده خودم بستگی داره، تنها چیز دست نیافتنی اون بود که الان مال خودمه.

بزرگترین آرزوی من تو این دنیا رسیدن به عشقمه زمانی که به عشقم برسم دیگه آرزویی ندارم چون وقتی عشقم پیشمه به همه چی رسیدم.خیلی دوستدارم عاشقتم


شنبه 22 مهر 1391برچسب:,

|
 

مواظب پاکی قلبت باش

بر اساس واقعیت زندگی او...

نمی دونم از کجا شروع شد... فقط یادمه اون روزا همه تو کلاس حرف از یه محیطی می زدن به اسم فیس بوک... منم که حدودا دو سالی می شد رسما از کار وبگردی شروع کرده بودم و تقریبا معتاد ایترنت شده بودم... دلم می خواست برم این محیط مجازی رو هم امتحان کنم... ولی بچه ها می گفتن فیلتره... منم که یه دختر دبیرستانی بودم و زیاد وارد نبودم و نمی دونستم باید چه جوری از فیلترینگ سایت ها عبور کنم... تا اینکه یه روز یکی از همکلاسی هام یه سی دی بهم داد و گفت: این فیلتر شکنه، نصب کن روی سیستمت و بعدش برو فیس بوک... هنوز نرسیده خونه پریدم پشت کامپیوتر و نرم افزار رو نصب کردم. یه هفته اولش خیلی خوب بود از محیطش خوشم اومد و هر روز می رفتم... تا اینکه یه روز داشتم کانال های تلویزیون رو عوض می کردم که یه فکری مثه جرقه زد تو ذهنم... فوری رفتم پشت کامپیوتر تا فکرم رو عملی کنم. فیلتر شکن رو فعال کردم و چند تا اسم رو توی گوگل سرچ کردم....


وقتی صفحه ها برام باز شد اولش یه لحظه حس کردم حالم داره بهم می خوره. اما بعد از چند دقیقه همه چی برام عادی شد. از این صفحه می رفتم تو اون صفحه و واسه خودم به همه جا سرک کشیدم. اون روز حالم خیلی بد شد... هیچ تسلطی روی نفسم نداشتم. نمی تونستم مقابل سرکشی هاش مقاومت کنم و اگه به خاطر ترس از بدنامی و کم سن و سالیم نبود یه کاری دست خودم می دادم... به خودم گفتم دیگه نمی رم دنبالشون... ولی... نمی دونم حتما می فهمید منظورم چیه ... واقعا نمی تونستم مقاومت کنم و در درونم احساس کردم وجدانم خورد شد و نفس لوامه ام به فنا رفت... چون دیگه با رفتن به اون سایت ها احساس شرم تنم رو خیس نمی کرد و از خدا خجالت نمی کشیدم... اون روزا حتی دیگه نماز خوندن رو هم  رها کردم و زیاد نمی رفتم سمت خدا...!  این قضیه ادامه داشت تا دو  سه ماهی حدودا... که یه روز من مدرسه بودم و مامانم یه مقاله رو باید تایپ می کرد و رفته بود پای سیستم من...و هر چی رو که نباید می دید، دیده بود و آبروی من در همون لحظه رفت... وقتی اومد خونه مامانم عصبانی نبود فقط حس کردم خیلی غمگینه... خودش اومد سراغم و ... شاید هر کس دیگه ای بود اول یه سیلی می خوابوند زیر گوشم اما من نه کتک خوردم و نه ناسزا شنیدم... فقط یه سر پر از تاسف برام تکون داده شد و اعتمادی که بهم داشتن از بین رفت و نگاهشون بهم عوض شد... مامانم کامپیوترم رو جمع کرد... و این بدترین تنبیه ممکن بود برای منی که معتاد اینترنت بودم و هر روز وابسته تر میشدم... اون رو عصر رو خوب یادمه.. توی اتاقم کز کردم... نمی دونم از خجالت این بود که نمی تونستم تو صورت مامانم نگاه کنم یا قهر کرده بودم با خودم...؟ ولی هر چی بود باعث شد با خودم خلوت کنم و به فکر فرو برم... با خودم فکر کردم که چرا این جوری شد کجای کارم اشتباه بود؟ بی احتیاطی کرده بودم؟ امنیت کامپیوترم پایین بود؟ مامانم خیلی زرنگ بود؟ یا خدا با من لج کرده بود؟ نه هیچکدوم نبود... من از امتحان الهی رد شده بودم... خدا بهم همه چیز داده بود... غرق نعمت بودم ولی من قدرشون رو ندونستم و صاحب نعمت ها رو فراموش کردم...اون روز قسم خوردم که دیگه هیچوقت سمت گناه نرم و اشتباهم رو تکرار نکنم ...
امروز 4 سال از اون روز می گذره ولی خاطره اش مثه روز برام روشنه...یادمه چقدر گریه کردم و چقدر خودم رو لعنت کردم... یادمه که به خودم قول دادم دیگه سمت حروم نرم... یادمه اگه به خودم نمیومدم الان به جای اینکه غرق نعمت و سپاس باشم غرق گناه می بودم... یادمه که چقدر از خدا تشکر کردم برای اینکه اجازه نداد برم تو منجلاب گناه و نا پاکی...
دوست من... شاید تو هم تو شرایط من قرار گرفتی و شاید همین الان هم حس اون روزای منو داشته باشی... می خوام بگم من از اون روز تا حالا یه لحظه هم نتونستم برم سمت کارای اون روزام... نه اینکه نخوام ، نمی تونم برم... دلم نمیاد برم و خدا رو از خودم برنجونم... می دونم لیاقتم خیلی بالاتر از اینه که اسیر هوای نفس بشم و خودم رو فنا کنم...می دونم که کنترل نفس سخته ولی می تونی با یاد خدا و جایگزین کردن یه عشق الهی و پاک خودت رو از دامان گناه حفظ کنی...!    مواظب پاکی های قلبت باش.


شنبه 22 مهر 1391برچسب:,

|
 

کوچه پس کوچه های دلتنگی

چشمانش پر بود از نگرانی و ترس ، لبانش می لرزید ، گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر
- سلام کوچولو ... مامانت کجاست ؟
نگاهش که گره خورد در نگاهم، بغضش ترکید. قطره های درشت اشکش ، زلال و و بی پروا چکید روی گونه اش
- ماماااا..نم .. ما..مااا نم ...
صدایش می لرزید
- ا .. چرا گریه می کنی عزیزم ، گم شدی ؟
گریه امانش نمی داد که چیزی بگوید ، هق هق ، گریه می کرد
آنطوری که من همیشه دلم می خواست گریه کنم، آنگونه که انگار سالهاست گریه نکرده بود، با بازوی کوچکش مدام چشم هایش را از خیسی اشک پاک می کرد، در چشم هایش چیزی بود که بغضم گرفت...



ادامه مطلب

شنبه 22 مهر 1391برچسب:,

|
 

عشق و فداکاری

 

دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت از بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر از پسر چشمهایش همیشه به دری بود که همه از ان وارد می شدند غیر از کسی که او منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن از بیمارستان به خودش گفته بود که شاید پسر دلیل قانع کننده ای داشته باشد ولی در برابر تمام پرسشهایش یا سکوت بود یا جوابهای بی سر و ته که خود پسر هم به احمقانه بودنش انها اعتراف داشت تحمل دختر تمام شده بود به پسر گفت که دیگر نمی خواهد او را ببیند به او گفت که از زندگی اش خارج شود به نظر دختر پسر خاله اش که هر روز به عیادتش امده بود با دسته گلهای زیبا بیشتر از پسر لایق دوست داشتن بود دختر در حالت عصبی به پهلوی پسر ضربه ای زد زانوهای پسر لحظه ای سست شد و رنگش پرید چشمهایش مثل یخ بود ولی دختر متوجه نشد چون دیگر رفته بود و پسر را برای همیشه ترک کرده بود


دختر با خود فکر می کرد که چه دنیای عجیبی است در این دنیا که ادمهایی مثل ان غریبه پیدا می شوند که کلیه اش را مجانی اهدا می کند بدون اینکه حتی یک تومان پول بگیرد و حتی قبول نکرده بود که دختر برای تشکر به پیشش برود و یا پسر خا له اش با ان همه احساس و ابراز محبت و انوقت او عاشق بی احساس ترین ادم دنیا شده بود در همین حال پسر از شدت ضعف روی زمین نشسته بود و خونهایی را که از پهلویش می امد پاک می کرد و پسر همچنان سر قولی که به خودش داده بود پا بر جا بود او نمی خواست دختر تمام عمر خود را مدیون او بماند...


شنبه 22 مهر 1391برچسب:,

|
 

بمون کنارم

 

 
 

از زندگی خسته شده بود.... شقیقه هاش تیر می کشید .. بی تفاوت به دیوار سفید خیره شده بود... چقدر خسته بود... از نگاهش پیدا بود. تنها اومیدانست... 

چقدر دوستش داشت؟ جواب این سوال را نمی دانست اما کسی در درونش فریاد میزد یک دنیا اما دنیا به چشمش کوچک بود...به اندازه ی تمام ثانیه هایی که با یاد او.فکر او صدای او زندگی کرده بود... اما باز هم کم بود چون همه ی انها به نظرش به کوتاهی یک رویای شیرین بی بازگشت بود.... هر اندازه که بود.مطمعن بود که دیگر بدون او حتی نفس هم برایش سنگین خواهد بود و می دانست دیگر بی او زندگی چیزی کم دارد به رنگ عشق!


نگاهش به جعبه ی کوچکی بود که روی میز بود. دستش را دراز کرد جعبه را برداشت.نفسش داشت بند می امد. یاد یک هفته پیش افتاد که با چه شوق و ذوقی رفت و خریدش تا بدهدش یادگاری .یادگاری که با ان عشق را جاودان سازد..چه قدر زیبا بود ... درخشش نگینش توجه همه را به خود جلب میکرد. چه قدر با خودش تمرین کرد. شب از هیجان خوابش نبرد. اخه فردا باهاش قرار داشت . صبح زود بلند شد . یک دوش گرفت. کت شلواری را که می دانست خیلی دوست دارد پوشید. حسابی خوش تیپ کرد. جعبه را گذاشت تو جیبش. اما طاقت نیاورد باز کرد و بار دیگر نگاهش کرد. چه قدر زیبا بود اما میدانست این زیبایی در برار ان عزیز که دلش را سال ها بود دزدیده بود هیچ است.


سر ساعت رسید. از تاخیر داشتن متنفر بود.چند دقیقه بعد او امد. کمی اشفته بود. با خودش گفت حتما برای رسیدن به من عجله کرده است. سر میز همیشگی شان نشستند. کمی صحبت کردند. کم حرف بود. بیشتر دوست داشت که بشنود. از همه چیز برایش گفت. داشت کم کم حرفاش را جمع و جور می کرد. از اضطراب تو جیبش با جعبه بازی می کرد. تا خواست حرف دلش را بزنه.. وسط حرفش پرید گفت.. .... یک چیزی را می خواستم بهت بگم. من دارم میرم. تا اخر هفته ی دیگه... دیگه هیچی نشنید .. انگار که مرد.. قلبش دیگه نمی زد.. صداش در نمی امد.گلوش خشک شده بود....تا اینکه به سختی گفت؟ چی ؟؟؟ یک بار دیگه بگو... بغض کرد گفت: من دارم میرم. مجبورم. بابا برام بیلیت گرفته. خودم هم نمی دونستم.. اصلا باورم نمیشه.فقط یک خواهش دارم این یک هفته ی اخر را باهم خوش باشیم و بذار با یک دنیا خاطرات قشنگ این داستان تموم شه...نمی خواست هیچی بشنوه. حاضر بود بقیه عمرش را بده و زمان در چند دقیقه قبل ثابت بمونه. اما حیف نمی شد.. از سر میز بلند شد. نای راه رفتن نداشت. انگار همه ی دنیا روی دوشش بود. گفت بعدا بهت زنگ میزنم. صدایی راشنید که میگفت: تو را خدا اروم باش.. مواظب خودت باش... نفهمید چه طوری خودش را رساند خونه . رفت تو اتاقش . خودش را انداخت رو تخت. و تنها صدای یک احساس خیس بود که سکوت تنهاییش را می شکاند. نفهمید چند ساعت گذشته بود. برایش مهم نبود. موبایلش را نگاه کرد 10 تا اس ام اس با 3 تا میسکال! می دانست که از نگرانی دارد می میرد. بهش زنگ زد. سعی کرد بروز ندهد  اما نشد تا صدایش را شنید که گفت بله بفرمایید بغضش ترکید....گوشی را قطع کرد . چند دقیقه بعد دوباره زنگ زد.. با خودش عهد بسته بود که اخرین خواسته اش را با جون دل انجام بدهد. و این یک هفته را با هم خوش باشند. هر روز به جاهایی سر میزدند که با هم رفته بودند. جاهایی که با هم خاطره داشتند. شب ها هم تا سپیده با تلفن حرف می زدند. به یاد تمام شب هایی که با هم تا صبح از عشق گفته بودند.


ثانیه برایشان عزیز بود. قیمتش قدر تمام عشقی بود که بهم تقدیم کرده بودند. اما این ثانیه ی عزیز خیلی بی رحم و بی تفاوت به زمین و زمان در گذر بود و یک هفته به سرعت یک نیم نگاه عاشقانه گذشت.. روز اخر شد ... لحظه ی اخر فرا رسید ... وقت گفتن خداحافظی ... نمی خواست از دستش بدهد . نمی خواست بذارد برود... نمی خواست.......... اما...............


نگاهش کرد. اخرین نگاه. چقدر دوستش داشت... گفت مواظب خودت باش.. گفت: تو هم همین طور. سخت نگیر این نیز بگذرد.


گفت: بی تو نمی گذره!!! اشک تو چشامانش حلقه زده بود اما نمی خواست اشکهایش را ببیند!بوسیدش.. چقدر گرمایش را دوست داشت . اما حیف که اخرین بوسه بود... برای اخرین بار نگاهش کرد سرش را به زیر انداخت و رفت بی خداحافظی.. صدایی را می شنید که می گفت: خداحافظ...


نگاهش به ساعت افتاد.هنوز نرفته بود . با اینکه همین چند ساعت پیش او را دیده بود اما دلش تنگ شده بود.. خیلی تنگ.


صدای موبایل او را از عالم رویا به واقعیت بازگرداند . گوشی را برداشت. صدای اشنایی بود..: من پروازم را از دست دادم. نمیرم.


می ای دنبالم؟


این بار هم چیزی نمی شنید . صدا گفت: صدام میاد؟ میگم نمی رم. پیشت می مونم . دوست دارم. می ای دنبالم؟

                                                                                       
به خودش امد: اره . همین الان اومدم.
 
 

گوشی را قطع کرد. چه قدر خوشحال بود. زندگی با عشق و دیگر هیچ.چشمش به جعبه ی روی میز افتاد هنوز هم درخشش زیبا بود


شنبه 22 مهر 1391برچسب:,

|
 

چقد خوبه


چـقـدر خـوبـه

یـکـی بـاشـه

یـکـی بـاشـه کـه بـغـلـت کـنـه

سـرتـو بـزاری روی سـیـنـش آرومـت کـنـه

هـُرم نـفـس هـاش تـنـت ُ داغ کـنـه

عـطــر دســتـاش مــوهــاتـو نــوازش کـنــه

چـقـدر خـوبـه

چـقـدر خـوبـه کــه آروم دم گــوشــت بـگـه

غــصــه نــخـوری هـــا ، دوســـتـــدارم


شنبه 22 مهر 1391برچسب:,

|
 



به وبلاگ من خوش آمدید

 

شعر عاشقانه
داستان عاشقانه
جملات عاشقانه
پیامک عاشقانه
نامه عاشقانه
رمان
مناسبت ها

 

مقداد

 

ارديبهشت 1392
فروردين 1392
آبان 1391
مهر 1391

 

دلم خیلی تنگ شده
نمیدانم
همدرد
مقدس
دیوار
فراموش کردن
بعد از تو
یواشکی
رفتم
خودمم و خودت
و تو...
یکی هست
میخواهی چیکار؟
رفتن
فراموشی
وقتی کسی نیست
فهمیدن یک زن سخت نیست...
فرهاد رویاهای شبانه...
محرم
خسته ام

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ♥♥ عاشقانه ♥♥ و آدرس silent-love.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





˙·٠•●♥من و تنهایی ♥●•٠·˙
tech.show
♥ ♥ ♥ しѺ√乇 -حب-عشق ♥ ♥ ♥
خط خطی های ذهن یک پرنسس
Online Stars Music
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

 

حمل و ترخیص خرده بار از چین
حمل و ترخیص چین
جلو پنجره اسپرت
الوقلیون

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 44
بازدید هفته : 73
بازدید ماه : 168
بازدید کل : 64570
تعداد مطالب : 216
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->