♥♥ عاشقانه ♥♥
♥ عـکس♥ اس ام اس♥ نامه♥ شعر♥ رمان و...عاشقانه♥


عشق واقعی1

زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: “یواشتر برو من می ترسم” مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: “خواهش می کنم، من خیلی میترسم.” مردجوان: “خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!” زن جوان: “دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟” مرد جوان: “مرا محکم بگیر” زن جوان: “خوب، حالا میشه یواشتر؟” مرد جوان: “باشه، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه.”

 

روز بعد روزنامه ها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید. در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت.

مرد از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند و این است عشق واقعی!

فداکاری عشق ایثار


جمعه 14 مهر 1391برچسب:,

|
 

چقد دوسم داری؟

یه روز یه دختره یه پسره رو توخیابون می بینه

خیلی ازش خوشش میاد ... خلاصه هر کاری می کنه که دل پسره رو بدست بیاره ، پسره اعتنایی نمیکنه

چرا ؟؟؟ چون فکر میکنه همه دخترا مثه همن

ازقصه ها شنیده بوده که دخترا بی وفان

خلاصه می گذره سه چهار روز و پسره هم دل میده به دختره

خلاصه باهم دوس میشن و این دوستی می کشه تا یک سال ، دوسال ، سه سال ، چهار و پنج ... همینطوری باهم

بزرگ میشن

خلاصه بعد از این همه سال که با هم دوست بودن ، پسره به دختره میگه : چقدردوستم داری ؟

دختره با مکث زیاد میگه : فکرنکنم اندازه ای داشته باشه !

پسره میگه : مگه میشه آدم هیچ عشقشو دوس نداشته باشه ؟

دختره میگه : نه ... نه اینکه دوستت ندارم ، اندازه نداره

دختره از پسره می پرسه : توچی ؟ تو چقدر منو دوس داری ؟


پسره هم مکث زیاد میکنه ، میگه ... میگه : خیلی دوستت دارم ... بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی

روزها میگذره ... شب ها می گذره ... پسره یه فکری به نظرش میرسه ... میگه : میخوام این فکر رو عملی کنم

می خواس عشق خودشو امتحان کنه

تا اینکه یه روز میرسه بهش میگه ... بهش میگه : من یه بیماری دارم که فکر نکنم تا چند روز دیگه بیشتر دووم

بیارم ... !

راستی اگه من بمیرم توچکار میکنی ؟

دختره یه ذره اشک تو چشماش جمع میشه و میگه : این چه حرفیه میزنی ؟ دوس ندارم بشنوم

خلاصه حرفو عوض میکنه و میگه : توچی ؟ تو که بمیری ، منم میمیرم ... فکرمی کنی خیلی ساده اس تنهایی بدون

تو بودن ؟

پسره میگه : نه ... بگوحالا

دختره میگه : نمی دونم چکارمی کنم ولی اگه من مردم چی ؟

پسره بهش میگه : امتحانش مجانیه ...! اگه تومردی بهت میگم چکار می کنم

خلاصه اتفاق میفته پسره یه نقشه میکشه که یه قتل الکی رخ بده

تا اینکه به ذهنش می رسه الکی خودشو به کشتن بده تا ببینه اون دختره چکارمیکنه

خلاصه تشییع جنازه ای واسه پسره می گیرن و دفنش میکنن و پسره یه جا قایم میشه میبینه دختره فقط یه شاخه

گل رز قرمز میاره میندازه و میره

تا اینکه میبینه واقعا اهمیتی بهش نداده ... دختره با کس دیگه ای رفته

خیلی غمگین شده بود ... دنیاش خیلی بی رنگ شده بود

تا اینکه بعد از چند روز دختره تصادف میکنه و میمیره

دختره رو دفن میکنن ... هیشکی سرمزارش نیست

پسره با یه شاخه گل یاس سفید یا نه با یه دسته گل یاس سفید میاد سر قبر دختره بهش میگه:

اون لحظه بود که این سوالو ازم پرسیدی : اگه مردی چکار میکنم ؟ این کارو میکنم ... تموم یاس های سفیدو با خون

خودم قرمز میکنم


پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,

|
 

وفاداری...

 

 

 
من خیلی خوشحال بودم.

من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم.

والدینم خیلی کمکم کردند، دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود.

فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!

اون دختر باحال، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم.

یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی!
سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت

اگه همین الان 50 هزار تومان به من بدی بعدش حاضرم با تو...

من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم.

اون گفت: من میرم توی اتاق و اگه مایلی بیا پیشم.

وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم..

یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!

پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی…!

ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم و هیچکس رو بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم. به خانواده ی ما خوش اومدی..


پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,

|
 

عشق واقعی

دختري از پسري پرسيد : آيا من نيز چون ماه زيبايم ؟

پسر گفت : نه ، نيستي

دختر با نگاهي مضطرب پرسيد : آيا حاضري تکه اي از قلبت را تا ابد به من بدهي ؟

پسر خنديد و گفت : نه ، نميدهم

دختر با گريه پرسيد : آيا در هنگام جدايي گريه خواهي کرد ؟

پسر دوباره گفت : نه ، نميکنم

دختر با دلي شکسته از جا بلند شد در حالي که قطره هاي الماس اشک چشمانش را نوازش

ميکرد ، پسر اما دست دختر را گرفت ، در چشمانش خيره شد و گفت :

تو به انداره ي ماه زيبا نيستي بلکه بسيار زيباتر از آن هستي

من تمام قلبم را تا ابد به تو خواهم داد نه تکه اي کوچک از آن را

و اگر از من جدا شوي من گريه نخواهم کرد بلکه خواهم مرد ....



پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,

|
 

پنج وارونه

پنج وارونه چه معنا دارد ؟!  

خواهر کوچکم از من پرسید   

من به او خندیدم   

کمی آزرده و حیرت زده گفت  

روی دیوار و درختان دیدم  

باز هم خندیدم   

گفت دیروز خودم دیدم پسر همسایه   

پنج وارونه به مینو می داد   

آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید   

بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم  

بعدها وقتی غم   

سقف کوتاه دلت را خم کرد   

بی گمان می فهمی   

پنج وارونه چه معنا دارد ...


پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,

|
 

داستان عشق و خیانت

 

وفا نكردی و كردم ، خطا ندیدی و دیدم

شكستی و نشكستم ، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت ، و گر ز كرده ندامت

كشیدم از تو كشیدم ، شنیدم از تو شنیدم

كی ام ، شكوفه اشكی كه در هوای تو هر شب

ز چشم ناله شكفتم ، به روی شكوه دویدم

مرا نصیب غم آمد ، به شادی همه عالم

چرا كه از همه عالم ، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نكردی ، مگر به روز سیاهم

چو بخت جلوه نكردی ، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت ، نماند در همه عالم

ندامتی كه نبردم ، ملامتی كه ندیدم

نبود از تو گریزی چنین كه بار غم دل

ز دست شكوه گرفتم ، بدوش ناله كشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی

چو گرد در قدم او ، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده ، ز چهر عمر به گردون

گهی چو اشك نشستم ، گهی چو رنگ پریدم

وفا نكردی و كردم ، بسر نبردی و بردم

ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم ؟

مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند .

دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او

پیشنهاد ازدواج می دهد .

دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند ، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی

می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند .

ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود .

تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار

شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند ...

مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود .

سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و

نامزد اوستا به فرانسه .

در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود .

و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد .

اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید .


پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,

|
 

دیدگاه ما

 

زوجی جوان به تازگی در محله ای نقل مکان کردند

شوهرش نگاهی به پنچره کرد ولی چیزی نگفت 

هر وقت که آن همسایه رخت ها را برای خشک شدن پهن می کرد

زن جوان همان جملات را تکرار می کرد

تقریبا یک ماه بعد از آن جریان  

زن جوان زمانی که رخت هایی بسیار تمیز را روی طناب دید تعجب کرد و به همسرش گفت

نگاه کن

آن همسایه بالآخره فهمید که چطور رخت ها را بشوید


نمیدانم از چه کسی یاد گرفته

همسرش در پاسخ گفت

من امروز صبح زودتر بیدار شدم و پنجره ها را تمیز کردم

زندگی نیز چنین است

دیدگاهی که ما نسبت به دیگران داریم به  پاکی و شفافیت پنجره ای

بستگی دارد که ما از ورای آن نگاه می کنیم 

شاید ایده ی بدی نباشد اگر قبل از اینکه هرگونه انتقادی کنیم

ببینیم آیا افکار و ذهن ما برای دیدن خوبی های افراد قبل از  قضاوت در مورد آن ها آماده است یا نه  

راستی ... نزدیک بود فراموش کنم

امروز چقدر شفاف تر از دیروز به نظر می رسی

من چطور ... ؟


پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,

|
 

وفا


وفا را اینگونه آموختم

تلفن همراه پیرمردی که توی تاکسی کنارم نشسته بود زنگ خورد

به زحمت، تلفن را با دستهای لرزان از جیبش در آورد

هرچه تلفن را در مقابل صورتش ، عقب و جلو برد ، نتوانست اسم تماس گیرنده را بخواند

رو به من کرد و گفت : ببخشید ، چی نوشته ؟

گفتم : همه کسم

پیرمرد : الو سلام عزیزم

دستش را جلوی تلفن گرفت و با صدای آرام و لبخند به من گفت : همسرمه !!!


پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد



به وبلاگ من خوش آمدید

 

شعر عاشقانه
داستان عاشقانه
جملات عاشقانه
پیامک عاشقانه
نامه عاشقانه
رمان
مناسبت ها

 

مقداد

 

ارديبهشت 1392
فروردين 1392
آبان 1391
مهر 1391

 

دلم خیلی تنگ شده
نمیدانم
همدرد
مقدس
دیوار
فراموش کردن
بعد از تو
یواشکی
رفتم
خودمم و خودت
و تو...
یکی هست
میخواهی چیکار؟
رفتن
فراموشی
وقتی کسی نیست
فهمیدن یک زن سخت نیست...
فرهاد رویاهای شبانه...
محرم
خسته ام

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ♥♥ عاشقانه ♥♥ و آدرس silent-love.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





˙·٠•●♥من و تنهایی ♥●•٠·˙
tech.show
♥ ♥ ♥ しѺ√乇 -حب-عشق ♥ ♥ ♥
خط خطی های ذهن یک پرنسس
Online Stars Music
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

 

حمل و ترخیص خرده بار از چین
حمل و ترخیص چین
جلو پنجره اسپرت
الوقلیون

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 211
بازدید کل : 64613
تعداد مطالب : 216
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->