♥♥ عاشقانه ♥♥
♥ عـکس♥ اس ام اس♥ نامه♥ شعر♥ رمان و...عاشقانه♥


احساس

هر نگاه بستگی به احساسی که در آن نهفته است , سنگینی خاص خودش را دارد

و نگاهی که گرمای عشق در آن نهفته باشد , بدون انکه احساس کنی , تنت را می سوزاند اولین بار که سنگینی

یک نگاه سوزنده را احساس کرد , یک بعد از ظهر سرد زمستانی بود .....



ادامه مطلب

یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:,

|
 

عشق بی پایان

کنار خیابون ایستاده بود. تنها ، بدون چتر ، اشاره کرد مستقیم ...

جلوی پاش ترمز کردم، در عقب رو باز کرد و نشست ، آدمای تنها بهترین مسافرن برای یک راننده تنها ...

- ممنون

- خواهش می کنم ...

حواسم به برف پاک کنای ماشین بود که یکی در میون کار می کردن و قطره های بارون که درشت و محکم خودشون

می کوبوندن به شیشه ماشین

یک لحظه کوتاه کافی بود که همه چیز منو به هم بریزه

و اون لحظه ، لحظه ای بود که چشم های من صورتش رو توی آینه ماشین تماشا کرد

نفسم حبس شد ، پام ناخودآگاه چسبید روی ترمز

- چیزی شده ؟

چشمامو از نگاهش دزدیدم

- نه .. ببخشید

خودش بود ، شک نکردم ، خودش بود

بعد از ده سال ، بعد از ده سال .... خودش بود.

ادامه داستان رو حتما بخونید



ادامه مطلب

یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:,

|
 

جمله جادویی


مدت زیادی از زمان ازدواجشان می گذشت و طبق معمول زندگی فراز و نشیب های خاص خودش را داشت

یک روز زن که از ساعت های زیاد کار شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده می دید ، زبان به شکایت گشود

و باعث ناامیدی شوهرش شد. مرد پس از یک هفته سکوت همسرش، با کاغذ و قلمی در دست به طرف او رفت

و پیشنهاد کرد هر آنچه را که باعث آزارشان می شود را بنویسید و در مورد آن ها بحث و تبادل نظر کنند

زن که گله های بسیاری داشت بدون اینکه سرخود را بلند کند، شروع کرد به نوشتن

مرد پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسر، نوشتن را آغاز کرد

یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذ ها را رد وبدل کردند. مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکایت خیره ماند

اما زن با دیدن کاغذ شوهر ، خجالت زده شد و به سرعت کاغذ خود را پاره کرد

شوهرش در هر دو صفحه این جمله را تکرار کرده بود :دوستت دارم عزیزم


یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:,

|
 

خصوصیات یه پسر خوب

این پسرایی که همیشه ته ریش دارن

اینایی که هیچوقت موهاشون بلند نیست

اینایی که صداشون مردونست

اینایی که وقتی ازشون جدا میشی تا یک ساعت دستات بوی عطرشونو میده

اینایی که وقتی کنارت نشستن بهت اس ام اس میدن میگن دوست دارم

اینایی که وقتی ازت دلخورن حرف نمیزنن دوس داری محکم بغلشون کنی

اینایی که موقع شب بخیرگفتن میگن مال خودمی

اینایی که دستاشونو باید با دو تا دستت بگیری

همونایی که وقتی عصبانی میشی وداد میزنی

آروم بغلت میکنن ومیگن دوست دارم با عشق حلش میکنیم

اینایی که وقتی مریضی با چشم خودت میبینی که بخاطرکسلی تو کسلن

اینایی که توی هیچ شرایطی تنهات نمیزارن

اینایی که همیشه نگرانتن و همیشه آخرحرفاشون بهت میگن مواظب خودت باش

اینا خیلی محترمن قدرشونو بدونید

مثل من که قدر عشقمو میدونم

دوست دارم یک عالمه

بابت همه خوبیات یک دنیا ممنون


یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:,

|
 

دلتنگی بی پایان

همیشه هر گاه دلتنگت میشوم ، مینشینم در گوشه ای و اشک میریزم
آن لحظه آرزو میکنم که باشی در کنارم ، بنشینی بر روی پاهایم و آهسته در گوشم بگویی که دوستت دارم
کاش بیاید آن روز ، کاش تبدیل شود به حقیقت آن آرزو ، تا لبخند عاشقی بر روی لبانم بنشیند ، تا کی دلم در غم دوری ات، به انتظار بنشیند!
ببین خورشید را ،در حال غروب است ، نمیدانم ،میدانی اینجا که نشسته ام چقدر سوت و کور است !؟
نیستی اینجا که اینگونه سرد و بی روح است ، نیستی در کنارم که دلم تنها و پر از غصه، در این لحظه ی غروب است
هیچ است این دل بی تو ، تمام است لحظه های شادی بی تو، بگیر دست مرا با آن دستان مهربانت، به تو نیاز دارم همیشه و همه جا، به آن دل مهربانت
هستم تا هستی در این دنیای خاموش ، نمیشوی ، حتی یک لحظه نیز از یاد من فراموش!
ندیدم تا به حال عشق و صداقت را جز از دل تو، ندیدم تا به حال مهربانی و وفا را جز از قلب مهربان تو،
ندیدم یک قلب پاک را جز قلب درخشان تو تا به حال،
بیا تا ثابت کنیم به همه معنای یک عشق ماندگار!
برمیگردیم به سر خط ، دلتنگی مرا دیوانه میکند تا آخر خط ، گفتم تا گفته باشم درد دلم را به تو ، یکی که بیشتر نیست در این دنیا دیوانه ی تو!


جمعه 14 مهر 1391برچسب:,

|
 

عشق واقعی2

یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

دلیلشو نمیدونم …اما واقعا”‌دوست دارم
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی… پس چطور دوستم داری؟
چطور میتونی بگی عاشقمی؟

من جدا”دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم
ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
باشه.. باشه!!! میگم… چون تو خوشگلی،
صدات گرم و خواستنیه،
همیشه بهم اهمیت میدی،
دوست داشتنی هستی،
با ملاحظه هستی،
بخاطر لبخندت،

دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون:

عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی،
پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دلیل میخواد؟
نه!معلومه که نه!!
پس من هنوز هم عاشقتم
عشق واقعی هیچوقت نمی میره
این هوس است که کمتر و کمتر میشه و از بین میره
“عشق خام و ناقص میگه:”من دوست دارم چون بهت نیاز دارم
“ولی عشق کامل و پخته میگه:”بهت نیاز دارم چون دوست دارم
“سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی تو زندگیت وارد بشه، اما قلب
حکم می کنه که چه شخصی در قلبت بمونه.


جمعه 14 مهر 1391برچسب:,

|
 

عشق و داستان عاشقانه

چشمانش…
چشمانش پر از اشک بود به من نگاه کردو گفت مرا دوست داری؟
به چشمانش خیره شدم، قطره های اشک را از چشمانش زدودم و خداحافظی کردم،
روزی دیگر که او را دیدم، آنقدر خوشحال شد که خود را در آغوش من انداخت و سرش را روی
سینه ام گذاشت و گفت اگر مرا دوست داری امروز بگو….!

ماه ها گذشت و در بستر بیماری افتاده بود، به دیدارش رفتم و کنارش نشستم و او را
نگاه کردم و گفت بگو دوستم داری…!

می ترسم دیگر هیچگاه این کلمه را از دهانت نشنوم، ولی هیچ حرفی نزدم به غیر از
خداحافظی…!!

وقتی بار دیگر به سراغش رفتم روی صورتش پارچه سفیدی بود، وحشت زده و حیران
پارچه را کنار زدم، تازه فهمیدم چقدر دوستش داشتم…

امروز روز مرگ من است، مرگ احساسم، مرگ عاطفه هایم
امروز او می رود ومرا با یک دنیا غم بر جا می گذارد

او می رودبی آنکه بداند به حد پرستش
دوستش دارم…


جمعه 14 مهر 1391برچسب:,

|
 

شرط عشق

جوانی چند روز قبل از عروسی آبله ی سختی گرفت و بستری شد…
نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبت هایش از درد چشم خود می نالید
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند…
مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.
موعد عروسی فرا رسید زن نگران صورت خود… که آبله آن را از شکل انداخته بود و شوهر او هم کور شده بود
مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد…
۲۰سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود…
همه تعجب کردند…
مرد گفت: من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم …

 


جمعه 14 مهر 1391برچسب:,

|
 

داستان عاشقانه قلب

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد.. حال دختر خوب نبود.. نیاز فوری به قلب داشت.. از پسر خبری نبود.. دختر با خودش میگفت : میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی.. ولی این بود اون حرفات. .حتی برای دیدنم هم نیومدی… شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد.. دکتر بالای سرش بود. به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟ دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده. شما باید استراحت کنید.. درضمن این نامه برای شماست..!

دختر نامه رو برداشت. اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد.  بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم. الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام. از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم.. پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم.. امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه. (عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند.. اون این کارو کرده بود.. اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد.. و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…


جمعه 14 مهر 1391برچسب:,

|
 

دختر دانشجو

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.

روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.

دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.

چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.


مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود:
معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.


جمعه 14 مهر 1391برچسب:,

|
 

عشق واقعی1

زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: “یواشتر برو من می ترسم” مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: “خواهش می کنم، من خیلی میترسم.” مردجوان: “خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!” زن جوان: “دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟” مرد جوان: “مرا محکم بگیر” زن جوان: “خوب، حالا میشه یواشتر؟” مرد جوان: “باشه، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه.”

 

روز بعد روزنامه ها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید. در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت.

مرد از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند و این است عشق واقعی!

فداکاری عشق ایثار


جمعه 14 مهر 1391برچسب:,

|
 

چقد دوسم داری؟

یه روز یه دختره یه پسره رو توخیابون می بینه

خیلی ازش خوشش میاد ... خلاصه هر کاری می کنه که دل پسره رو بدست بیاره ، پسره اعتنایی نمیکنه

چرا ؟؟؟ چون فکر میکنه همه دخترا مثه همن

ازقصه ها شنیده بوده که دخترا بی وفان

خلاصه می گذره سه چهار روز و پسره هم دل میده به دختره

خلاصه باهم دوس میشن و این دوستی می کشه تا یک سال ، دوسال ، سه سال ، چهار و پنج ... همینطوری باهم

بزرگ میشن

خلاصه بعد از این همه سال که با هم دوست بودن ، پسره به دختره میگه : چقدردوستم داری ؟

دختره با مکث زیاد میگه : فکرنکنم اندازه ای داشته باشه !

پسره میگه : مگه میشه آدم هیچ عشقشو دوس نداشته باشه ؟

دختره میگه : نه ... نه اینکه دوستت ندارم ، اندازه نداره

دختره از پسره می پرسه : توچی ؟ تو چقدر منو دوس داری ؟


پسره هم مکث زیاد میکنه ، میگه ... میگه : خیلی دوستت دارم ... بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی

روزها میگذره ... شب ها می گذره ... پسره یه فکری به نظرش میرسه ... میگه : میخوام این فکر رو عملی کنم

می خواس عشق خودشو امتحان کنه

تا اینکه یه روز میرسه بهش میگه ... بهش میگه : من یه بیماری دارم که فکر نکنم تا چند روز دیگه بیشتر دووم

بیارم ... !

راستی اگه من بمیرم توچکار میکنی ؟

دختره یه ذره اشک تو چشماش جمع میشه و میگه : این چه حرفیه میزنی ؟ دوس ندارم بشنوم

خلاصه حرفو عوض میکنه و میگه : توچی ؟ تو که بمیری ، منم میمیرم ... فکرمی کنی خیلی ساده اس تنهایی بدون

تو بودن ؟

پسره میگه : نه ... بگوحالا

دختره میگه : نمی دونم چکارمی کنم ولی اگه من مردم چی ؟

پسره بهش میگه : امتحانش مجانیه ...! اگه تومردی بهت میگم چکار می کنم

خلاصه اتفاق میفته پسره یه نقشه میکشه که یه قتل الکی رخ بده

تا اینکه به ذهنش می رسه الکی خودشو به کشتن بده تا ببینه اون دختره چکارمیکنه

خلاصه تشییع جنازه ای واسه پسره می گیرن و دفنش میکنن و پسره یه جا قایم میشه میبینه دختره فقط یه شاخه

گل رز قرمز میاره میندازه و میره

تا اینکه میبینه واقعا اهمیتی بهش نداده ... دختره با کس دیگه ای رفته

خیلی غمگین شده بود ... دنیاش خیلی بی رنگ شده بود

تا اینکه بعد از چند روز دختره تصادف میکنه و میمیره

دختره رو دفن میکنن ... هیشکی سرمزارش نیست

پسره با یه شاخه گل یاس سفید یا نه با یه دسته گل یاس سفید میاد سر قبر دختره بهش میگه:

اون لحظه بود که این سوالو ازم پرسیدی : اگه مردی چکار میکنم ؟ این کارو میکنم ... تموم یاس های سفیدو با خون

خودم قرمز میکنم


پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,

|
 

وفاداری...

 

 

 
من خیلی خوشحال بودم.

من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم.

والدینم خیلی کمکم کردند، دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود.

فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!

اون دختر باحال، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم.

یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی!
سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت

اگه همین الان 50 هزار تومان به من بدی بعدش حاضرم با تو...

من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم.

اون گفت: من میرم توی اتاق و اگه مایلی بیا پیشم.

وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم..

یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!

پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی…!

ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم و هیچکس رو بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم. به خانواده ی ما خوش اومدی..


پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,

|
 

عشق واقعی

دختري از پسري پرسيد : آيا من نيز چون ماه زيبايم ؟

پسر گفت : نه ، نيستي

دختر با نگاهي مضطرب پرسيد : آيا حاضري تکه اي از قلبت را تا ابد به من بدهي ؟

پسر خنديد و گفت : نه ، نميدهم

دختر با گريه پرسيد : آيا در هنگام جدايي گريه خواهي کرد ؟

پسر دوباره گفت : نه ، نميکنم

دختر با دلي شکسته از جا بلند شد در حالي که قطره هاي الماس اشک چشمانش را نوازش

ميکرد ، پسر اما دست دختر را گرفت ، در چشمانش خيره شد و گفت :

تو به انداره ي ماه زيبا نيستي بلکه بسيار زيباتر از آن هستي

من تمام قلبم را تا ابد به تو خواهم داد نه تکه اي کوچک از آن را

و اگر از من جدا شوي من گريه نخواهم کرد بلکه خواهم مرد ....



پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,

|
 

پنج وارونه

پنج وارونه چه معنا دارد ؟!  

خواهر کوچکم از من پرسید   

من به او خندیدم   

کمی آزرده و حیرت زده گفت  

روی دیوار و درختان دیدم  

باز هم خندیدم   

گفت دیروز خودم دیدم پسر همسایه   

پنج وارونه به مینو می داد   

آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید   

بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم  

بعدها وقتی غم   

سقف کوتاه دلت را خم کرد   

بی گمان می فهمی   

پنج وارونه چه معنا دارد ...


پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,

|
 

داستان عشق و خیانت

 

وفا نكردی و كردم ، خطا ندیدی و دیدم

شكستی و نشكستم ، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت ، و گر ز كرده ندامت

كشیدم از تو كشیدم ، شنیدم از تو شنیدم

كی ام ، شكوفه اشكی كه در هوای تو هر شب

ز چشم ناله شكفتم ، به روی شكوه دویدم

مرا نصیب غم آمد ، به شادی همه عالم

چرا كه از همه عالم ، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نكردی ، مگر به روز سیاهم

چو بخت جلوه نكردی ، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت ، نماند در همه عالم

ندامتی كه نبردم ، ملامتی كه ندیدم

نبود از تو گریزی چنین كه بار غم دل

ز دست شكوه گرفتم ، بدوش ناله كشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی

چو گرد در قدم او ، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده ، ز چهر عمر به گردون

گهی چو اشك نشستم ، گهی چو رنگ پریدم

وفا نكردی و كردم ، بسر نبردی و بردم

ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم ؟

مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند .

دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او

پیشنهاد ازدواج می دهد .

دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند ، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی

می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند .

ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود .

تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار

شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند ...

مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود .

سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و

نامزد اوستا به فرانسه .

در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود .

و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد .

اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید .


پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,

|
 

دیدگاه ما

 

زوجی جوان به تازگی در محله ای نقل مکان کردند

شوهرش نگاهی به پنچره کرد ولی چیزی نگفت 

هر وقت که آن همسایه رخت ها را برای خشک شدن پهن می کرد

زن جوان همان جملات را تکرار می کرد

تقریبا یک ماه بعد از آن جریان  

زن جوان زمانی که رخت هایی بسیار تمیز را روی طناب دید تعجب کرد و به همسرش گفت

نگاه کن

آن همسایه بالآخره فهمید که چطور رخت ها را بشوید


نمیدانم از چه کسی یاد گرفته

همسرش در پاسخ گفت

من امروز صبح زودتر بیدار شدم و پنجره ها را تمیز کردم

زندگی نیز چنین است

دیدگاهی که ما نسبت به دیگران داریم به  پاکی و شفافیت پنجره ای

بستگی دارد که ما از ورای آن نگاه می کنیم 

شاید ایده ی بدی نباشد اگر قبل از اینکه هرگونه انتقادی کنیم

ببینیم آیا افکار و ذهن ما برای دیدن خوبی های افراد قبل از  قضاوت در مورد آن ها آماده است یا نه  

راستی ... نزدیک بود فراموش کنم

امروز چقدر شفاف تر از دیروز به نظر می رسی

من چطور ... ؟


پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,

|
 

وفا


وفا را اینگونه آموختم

تلفن همراه پیرمردی که توی تاکسی کنارم نشسته بود زنگ خورد

به زحمت، تلفن را با دستهای لرزان از جیبش در آورد

هرچه تلفن را در مقابل صورتش ، عقب و جلو برد ، نتوانست اسم تماس گیرنده را بخواند

رو به من کرد و گفت : ببخشید ، چی نوشته ؟

گفتم : همه کسم

پیرمرد : الو سلام عزیزم

دستش را جلوی تلفن گرفت و با صدای آرام و لبخند به من گفت : همسرمه !!!


پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد



به وبلاگ من خوش آمدید

 

شعر عاشقانه
داستان عاشقانه
جملات عاشقانه
پیامک عاشقانه
نامه عاشقانه
رمان
مناسبت ها

 

مقداد

 

ارديبهشت 1392
فروردين 1392
آبان 1391
مهر 1391

 

دلم خیلی تنگ شده
نمیدانم
همدرد
مقدس
دیوار
فراموش کردن
بعد از تو
یواشکی
رفتم
خودمم و خودت
و تو...
یکی هست
میخواهی چیکار؟
رفتن
فراموشی
وقتی کسی نیست
فهمیدن یک زن سخت نیست...
فرهاد رویاهای شبانه...
محرم
خسته ام

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ♥♥ عاشقانه ♥♥ و آدرس silent-love.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





˙·٠•●♥من و تنهایی ♥●•٠·˙
tech.show
♥ ♥ ♥ しѺ√乇 -حب-عشق ♥ ♥ ♥
خط خطی های ذهن یک پرنسس
Online Stars Music
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

 

حمل و ترخیص خرده بار از چین
حمل و ترخیص چین
جلو پنجره اسپرت
الوقلیون

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 212
بازدید کل : 64614
تعداد مطالب : 216
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->